کد مطلب:129728 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:137

تیر تیز و زهرآگین
خوارزمی پس از یاد آوری اینكه چگونه امام (ع) همانند شیر خشمگین به دشمن حمله می كرد و به هركس می رسید او را از دم شمشیر می گذراند و به خاك ذلت می افكند و تیرهایی را كه به سویش می آمد با سر و سینه دفع می نمود تا آنكه 72 زخم برداشت ـ جزئیات واقـعـه را ایـن گـونـه شرح می دهد: «حضرت كه از شدت جنگ خسته شده بود، ایستاد تا انـدكـی اسـتراحت كند. در همین حال كه ایستاده بود سنگی آمد و بر پیشانی ایشان اصابت كرد و خونش جاری گشت. همینكه خواست با پیراهنش خون را پاك كند، تیری تیز و مسموم و سـه پـرّه آمد و بر قلبش نشست. در این هنگام حسین (ع) گفت: بسم اللّه و باللّه و علی مـلة رسـول اللّه؛


و سـرش را بـه آسمان بلند كرد و گفت: پروردگارا تو می دانی كه اینان مردی را می كشند كه بر روی زمین پسر پیامبری جز او نیست!

سپس تیر را گرفت و از پشت بیرون آورد و خون همانند ناودان سرازیر شد! حضرت دستش را در جـای زخـم گـذاشـت و چون از خون پر شد، آن را به آسمان ریخت كه قطره ای از آن به زمین بازنگشت. پیش از آنكه حسین خونش را به آسمان بریزد سرخی در آن دیده نمی شـد! بـار دیـگـر دست را زیر زخم گذاشت و چون از خون پر شد سر و محاسنش را به آن آلوده سـاخـت و گـفـت: بـه خـدا سوگند با همین صورت خضاب شده از خون، جدّم را دیدار خواهم كرد و خواهم گفت: ای رسول خدا! مرا فلان و فلان كشتند!

آنگاه از پیكار ناتوان گشت و در جای خویش ایستاد و هر مردی كه می آمد و به او می رسید باز می گشت و دوست نمی داشت كه خدا را با خون او دیدار كند. تا آنكه مردی از كنده به نام مالك بن نسر آمد و با شمشیر به سر آن حضرت زد. حضرت شب كلاهی پوشیده بود كـه پـاره و پـر از خون شد. حسین (ع) به او گفت: با دست راستت نخوری و نیاشامی، و خداوند تو را با ستمكاران محشور گرداند. [1] .

آن گاه شب كلاه را به كناری افكند و عرقچین بر سر نهاد و روی آن عمامه پیچید. این در حـالی بـود كـه بـسیار خسته و اندوهناك بود. مرد كندی آمد و شب كلاه را ـ كه از خز بود ـ گـرفـت. [2] بـعـدهـا كـه آن را نـزد هـمسرش، ام عبداللّه، برد تا خونش را بشوید، زن به وی


گفت: آیا شب كلاه فرزند پیامبر را می دزدی و به خانه من می آیی؟ از نـزد مـن بـیرون رو كه خداوند قبرت را پر از آتش كند. یارانش گفته اند كه دستان او خـشـك شـد و پـیـوسـتـه تـا دم مـرگ تـهـی دسـت و بـسـیـار بدحال زیست.

آنـگـاه شـمر فریاد زد: منتظر چه هستید؟ تیرها او را ناتوان ساخته و سراسر بدنش جای نـیـزه و شـمشیر است. مردی به نام زرعة بن شریك تمیمی ضربتی سخت به او نواخت و سـنـان بن انس تیری بر گلویش نشاند و صالح بن وهب مری نیزه محكمی به پهلوی وی زد؛ و حـسـین با گونه راستش از اسب بر زمین افتاد. [3] سپس نشست و تیر را از گلویش بیرون آورد [4] آنگاه عمر سعد نزدیك آمد تا حسین را ببیند!


حـمـیـد بـن مـسـلم گوید: زینب دختر علی، در حالی كه گوشواره هایش در گوش تكان می خورد بیرون آمد [5] و می گفت: ای كاش آسمان بر سر زمین خراب می شد! ای ابن سعد، آیا ابا عبداللّه را می كشند و تو به او نگاه می كنی؟ در این هنگام اشكهای ابن سعد بر گونه ها و ریش وی جاری شد و از زینب روی برگرداند. حسین (ع) در حالی كه جـبـه ای خز به تن داشت نشسته بود. مردم از او كناره می گرفتند و شمر فریاد زد: وای بـر شـما منتظر چه هستید؟ مادران به عزایتان بنشینند، او را بكشید! سپس زرعة بن شریك بـا نـواخـتـن یـك ضـربت، دست چپش را قطع كرد و ضربت دیگری بر گردن وی نواخت. حسین (ع) گاه بلند می شد و گاه می نشست. پس سنان بن انس با زدن یك ضربت نیزه او را بر زمین افكند. [6] .


به خولی بن یزید گفت: سرش را ببر. اما دستهایش سست شـد و لرزیـد. سـنـان بـه او گـفـت: خـداونـد بـازوانـت را سـسـت و دسـتـانـت را قـطـع كـنـد. [7] سـپـس نـصـر بـن خرشه ی ضبابی و به قولی شمر بن ذی الجوشن، [8] ، كـه مـردی پـیـس بـود، نـزد وی آمـد و او را با پا زد و به پشت انداخت. آنـگـاه مـحـاسنش را گرفت! حسین (ع) گفت: تو همان سگ خالداری هستی كه من تو را به خوابم دیدم!

شـمـر گـفـت: ای پـسـر فـاطـمه، آیا مرا به سگ تشبیه می كنی؟ آنگاه شمشیرش را بر گلوی حسین (ع) گذاشت و می گفت:

امروز تو را می كشم، در حالی كه با یقین كامل و بدون هیچ شكی می دانم.

و نیز جای هیچ طفره و پنهان كاری ای نیست، كه پدرت بهترین انسانها است.

نـقـل شـده اسـت كـه شـمـر بـن ذی الجـوشن و سنان بن انس، در حالی كه حسین (ع) آخرین لحـظـه هـای زندگی را می گذراند و زبانش را از تشنگی می جوید، نزد وی آمدند! شمر بـا لگـد به آن حضرت زد و گفت: ای پسر ابوتراب! آیا ادعا نمی كنی كه پدرت بر سر حوض پیامبر است و هر كس او را دوست بدارد سیرابش می كند؟ پس، اندكی صبر كن تا آنكه آب را از دسـت او بـگیری. آنگاه به سنان بن انس گفت: سرش را از پشت ببر! گفت: نه به خدا سوگند، این كار را نمی كنم، چرا كه جدش محمد مصطفی با من طرف است شمر از او خـشـمناك شد و بر سینه حسین (ع) نشست و محاسنش را گرفت و آهنگ كشتن وی كرد. حسین (ع) خندید و گفت: آیا می خواهی مرا بكشی؟ آیا مرا می شناسی؟


گـفـت تـو را خـوب مـی شـنـاسـم. مـادرت فـاطـمه زهرا، پدرت علی مرتضی و جدت محمد مـصـطـفـی و انـتـقام گیرنده ات خداوند علی اعلی است. من تو را می كشم و هیچ از این كار باك ندارم. آنگاه پس از زدن دوازده ضربت شمشیر سرش را برید.» [9] .

«هلال بن نافع گوید: من همراه یاران عمر سعد ایستاده بودم كه شخصی فریاد زد: امیر را مژده باد كه شمر، حسین (ع) را كشت! گوید: من به میان صفوف لشكر رفتم و روبه روی سر آن حـضـرت ایـسـتـادم و او را در حـال جـان دادن دیدم. به خدا سوگند، من هیچ كشته آغشته به خـونـی را ندیده ام كه مانند او زیبا و صورتش نورانی باشد! نور سیما و زیبایی اندام آن حـضـرت مـرا از انـدیـشـیـدن دربـاره ی قـتـلش بـازداشـت! در هـمـیـن حـال آب طـلبـید و من شنیدم كه مردی می گفت: به خدا سوگند كه آب را نخواهی چشید تا آنـكـه بـه جـهنم در آیی و از آب جوشان آن بنوشی! حسین (ع) خطاب به او فرمود: چنین نـیـسـت و مـن بـر جـدم، رسـول خـدا (ص) وارد مـی شوم و در جایگاه صدق و راستی و نزد پادشاه توانا در سرای او ساكن می شوم و از آبی پاكیزه می نوشم و از آنچه نسبت به من انجام داده اید شكایت می كنم.

گـویـد: جـمـلگـی آنـان بـه خـشـم آمـدنـد. چـنـان كـه گـویـی خـداونـد در دل هیچ كدامشان مهر و عطوفتی قرار نداده است و در حالی كه با آنان سرگرم سخن گفتن بود، سـرش را بـریـدند! من از بی رحمی آنان به شگفت آمدم و گفتم به خدا سوگند كه از این پـس هـرگـز و در هـیچ كاری با شما شركت نخواهم كرد.» [10] شیخ كلینی و شـیـخ صـدوق نـیـز از امـام صـادق (ع) نـقـل كـرده اند كه «وقتی حسین بن علی (ع) را با شـمـشـیـر زدنـد و خـواسـتند كه سرش را ببرند،


منادی ای از سوی پروردگار عزتمند از درون عرش ندا داد و گفت: ای امت ستمكاری كه پس از پیامبرتان سرگردان شدید، خداوند شما را به درك هیچ عید قربان و فطری موفق مگرداند.

گـویـد: آنـگـاه ابـا عـبـداللّه گـفـت: به خدا سوگند، ناگزیر آنان موفق نشدند و موفق نخواهند شد، تا آنكه خونخواه حسین (ع) قیام كند.» [11] .

خـوارزمی گوید: در این هنگام گرد و غبار شدیدی در آسمان بلند شد، به گونه ای كه مـردم فـكـر كـردنـد بـر آنـهـا عـذاب نـازل شـده اسـت. مـدتـی را بـه ایـن حال سپری كردند و سپس گرد و غبار بر طرف شد. [12] .

ابن مغازلی از رسول خدا (ص) نقل كرده است كه فرمود:

قـاتـل حـسـیـن (ع) در تـابـوتـی از آتش است و نیمی از عذاب دوزخیان از آن اوست. دست و پـایش با زنجیری آهنین بسته است و او را به رو در آتش می اندازند تا آنكه در ته جهنم قـرار مـی گـیـرد. او چـنـان بـدبـو اسـت كه دیگر دوزخیان از بوی بدش به پروردگار عـزوجـلّ پـنـاه مـی بـرنـد. او در آنجا جـاودانـه مـی مـاند و عذاب دردناك را می چشد. هرچه پـوسـتشان بروید پوستی دیگر جایگزینش می كنیم، تا آنكه عذابی دردناك بچشد. آن آتـش سـاعـتی از آنان كاسته نخواهد شد. و از آب جوشان جهنم به آنان می نوشانند. وای بر آنان از عذاب خدای عزوجل. [13] .


[1] در هـمـين صحنه است كه عبداللّه بن حسن كه نوجوان بود از خيمه گاه بيرون آمـد و حـمـله مـي كـند تا خود را به عمويش حسين (ع) مي رساند و بحر بن كعب ملعون او را بـه قـتـل مـي رسـانـد. تـفـصـيـل زنـدگـيـنـامـه اش را در هـمـيـن مقتل در بخش مربوط به فرزندان حسين (ع) آورديم.

[2] نـيـز ر.ك: عـيـون الاخـبـار، ص 105 (در اين كتاب آمده است: مالك بن بشير)؛ البـدايه و النهاية، ج 8، ص 186 ـ 188 (در اين كتاب آمده است: «حسين بخش زيادي از روز را تـنـهـا درنگ كرد و هيچ كس نزد وي نمي آمد، مگر آنكه باز مي گشت و دوست نداشت كـه مـرتـكـب قـتـل او شـود»؛ مـثـيـر الاحـزان، ص 73؛ الخطط المقريزيه، ص 228؛ غرر الخصائص الواضحه، ص 337 (در اين كتاب آمده است: كشتن او را به عهده يكديگر وا مي گـذاردنـد)؛ اللهـوف، ص 172؛ شـرح الاخـبـار، ج 3، ص 163؛ الاخـبـارالطـوال، ص 258؛ اخـبـار الدول، ص 108؛ سـيـر اعلام النبلاء، ج 3، ص 302؛ المنتظم، ج 5، ص ‍ 340؛ انـسـاب الاشراف، ج 3، ص 408 (كندي شب كلاه را گرفت و گـفـتـه مي شود كه او پيوسته تهيدست و دستانش فلج گرديد)؛ تاريخ الطبري، ج 3، ص ‍ 331.

[3] خوارزمي گويد: «اسب حسين به تاخت از ميان جمعيت رفت و پيشاني اش را به خون آن حضرت ماليد و سپس رفت و در مقابل خيمه هاي زنان ايستاد و شيحه مي زد و سرش را به زمين مي كوفت. چون خواهران و دختران حسين (ع) به اسب نگاه كردند و كسي را بر آن سـوار نـديدند، فرياد ناله و زاري سردادند. ام كلثوم دست بر سر نهاد و فرياد زد: وا مـحـمداه! واجداه! وا نبياه! وا اباالقاسماه!وا علياه! واجعفراه!واحمزتاه! وا حسناه! اين حـسـيـن اسـت كـه در بـيابان افتاده! در كربلا زمين خورده! سرش از پشت بريده شده! و عـمـامـه و ردايـش بـه غـارت رفـتـه!؛ و آنـگـاه بـيـهـوش شـد...» (مقتل الحسين (ع)، خوارزمي، ج 2، ص 42 ـ 43).

مـقـرّم مي نويسد: «اسب حسين (ع) بر گرد ايشان مي چرخيد و پيشاني اش را به خون مي آغـشـت. ابـن سـعـد فـريـاد زد: اسـب را بـگـيـريـد كـه از اسـبـهـاي خـوب رسـول خـدا اسـت. سپاه، حيوان را در محاصره گرفت و آن قدر به آنها لگد زد كه چهار مـرد و ده اسـب را كـشت! ابن سعد گفت: او را رها كنيد تا ببينيم چه مي كند؟ وقتي او را رها كردند به سوي حسين (ع) رفت و پيشاني را به خونش مي ماليد و آن را مي بوييد و با صـداي بـلنـد شـيـحه مي كشيد! امام باقر (ع) فرمود: اسب مي گفت: واي از ستم امتي كه فـرزنـد دخـتـر پـيـامـبـرش را كـشـت!؛ و بـا هـمـان شـيـحـه بـه سـوي خـيمه گاه رفت.» (مقتل الحسين (ع)، مقرّم، 283).

[4] هنگامي كه كار بر حسين (ع) بسيار سخت شد، سر را به آسمان بلند كرد و با خداي خويش به راز و نياز پرداخت، و مي گفت: «بار خدايا اي بلند جايگاه! بزرگ جبروت! سخت مكر و انتقام! بي نياز از آفريدگان! گسترده كبريا! بر هر چيز توانا! نـزديـك رحـمت! راست پيمان سرشار نعمت! نيكو بلا! (اي آنكه) چون بخوانندت نزديكي و به آنچه آفريدي محيطي! توبه كنان را توبه پذيري! به آنچه خواهي توانايي و بـه آنـچه بجويي خواهي رسيد! چون شكرت گويند، بسيار سپاس گويي و چون يادت كـنـنـد بـسيار ياد كني! نيازمندانه تو را مي خوانم و بينوايانه به تو مشتاقم و هراسان بـه تـو پـنـاهـنده ام و اندوهمندانه به درگاه تو گريانم و با ناتواني از تو كمك مي جـويـم و بسنده كنان بـه تـو تـوكـل دارم. مـيان ما و اين قوم، خود داوري كن؛ كه ما را فريب داده به ما نيرنگ زدند و ما را تنها گذاردند و كشتند. مـا خـانـدان پـيـامـبـر و فـرزنـدان حـبـيـب تـو، محمد بن عبداللّه هستيم كه او را به رسالت برگـزيـدي و بـر وحـي خـود امين دانستي. پس در كار ما گشايش و رهايي قرار ده، به مهربانيت اي مهربان ترين مهربانان!

پـروردگـارا بـر تـقـديراتت شكيبايي مي ورزيم! اي آنكه هيچ معبودي جز تو نيست. اي فـريـاد رس فـريـاد خـواهـان، هـيـچ صـاحـب اخـتيار و معبودي جز تو ندارم. بر داوري ات شـكـيـبـايـم، اي دادرس بي پناهان! اي پيوسته ي بي پايان! اي زنده كننده مردگان! اي نگهدارنده هر كس با آنچه دارد! ميان ما و اينان داوري فرما كه تو بهترين داوري!» (ر.ك: مـقـتـل الحـسـيـن (ع)، مـقـرم، ص 282، بـه نـقـل از مـصـبـاح المـجـتـهـد، الاقبال، اسرار الشهاده و رياض المصائب).

نـيـز در هـمـيـن زمـيـنـه آمـده اسـت كـه چـون حسين (ع) بر زمين افتاد، محمد بن ابي سعيد بن عـقـيـل كـه نـوجـوان بـود، هراسان بيرون آمد و به چپ و راست نگاه مي كرد. پس لقيط بن اياس جهني حمله كرد و او را كشت. نيز گفته شده است: او را هاني بن ثبيت حضرمي كشت. بـراي آگـاهـي از جـزئيـات كـشـتـه شـدنـش بـه زنـدگـيـنـامـه ي وي در هـمـيـن مقتل، بخش شهادت آل عقيل مراجعه شود.

[5] بـه فـرض درسـتي خبر بيرون آمدن زينب، از اين راوي ملعون يعني حميد بن مـسـلم بايد پرسيد كه او گوشواره هاي زينب (س) را چگونه ديده است. در حالي كه وي بـانويي بود كه بيش از پنجاه سال از عمرش مي گذشت. او دختر علي و بانويي محترم و پرده نشين و با حجاب بوده و اين نيز پيش از آن كه حجاب زنان را غارت كنند بوده است.

[6] در اللهـوف آمـده اسـت: «پس زرعة بن شريك ضربتي به كتف چپش زد. حسين نـيـز ضـربـتي به زرعة زد و او را به زمين انداخت. ديگري با شمشير ضربتي به گردن مبارك حضرت زد كه بر اثر آن با صورت به زمين خورد آن حضرت خسته شده بود و بلند مي شد و مي نشست. در اين هنگام سنان بن انس نخعي با نيزه به ترقوه ي ايشان زد و سپس نيزه را بـه سـيـنـه اش فـرو كـرد. سـنـان تيري نيز به سوي او افكند كه به گلوي وي اصابت كرد...».

[7] نيز ر.ك: تاريخ الطبري، ج 3، ص 334.

[8] منابع تاريخي درباره ي اينكه چه كسي سر حسين (ع) را بريد، اختلاف دارند. اخـتـلاف مـنـابـع اصـلي بر سر دو شخص مي باشد. يكي شمربن ذي الجوشن كه مطابق قول مشهور قاتل، همين شخص است ـ و ديگري سنان بن انس ملعون. قولهاي ضعيف ديگري نيز هست كه مي گويد خولي بن يزيد اصبحي و يا حصين بن نمير (يا تميم) يا مهاجر بن اوس تـمـيـمـي يـا كـثـيـر بـن عـبـداللّه شـعبي يا ابوالجنوب، زياد بن عبدالرحمن جعفي يا شـبـل بـن يـزيـد (بـرادر خـولي بـن يـزيـد چـنـانـكـه در الاخـبـار الطـوال، ص 258 آمـده اسـت) او را بـه قـتـل رسـانـد. امـا مـنـظـور مـنـابـعـي كـه قـاتـل وي را عـمـر بن سعد يا عبيداللّه بن زياد مي دانند، اين است كه اين دو ملعون فرمان قتل آن حضرت را صادر كردند.

[9] مقتل الحسين (ع) خوارزمي، ص 39 ـ 42؛ نيز ر.ك: الارشاد، ج 2، ص 111 ـ 112؛ انـسـاب الاشـراف، ج 3، ص 409؛ بغية الطلب، ج 6، ص 2629؛ كشف الغمه، ج 2، ص 263؛ اعـلام الوري، ج 1، ص 469؛ الدر النـظـيـم، ص 558؛ الاتـحاف بحب الاشراف، شـبـراوي، ص 16، در ايـن كـتـاب آمـده اسـت صـرعـة بـن شريك تميمي ضربتي به كف و انـگـشتان دست چپ حضرت نواخت و او با نيروي دلاوري، پايمردي، شجاعت و بي اعتنايي بـه ضـربـاتـي كـه بر وي وارد آمده بود، مي ايستاد و بر زمين مي افتاد. آن حضرت با تـمـسـك بـه شـهـامـت قرشي و عزت هاشمي خويش، همانند شيري ژيان به گاز گرفتن سـگان بي توجه بود، اما سرنوشت ازلي و حكمت خداوندي، بر اين تعلق گرفته بود كـه ايـن پـيـش آمـد بـزرگ و پـراكـنـدگي عظيم روي دهد تا نشان داده شود كه سراي اين جهاني بي ارزش بوده و سرشت آن با كدورت آميخته است.

[10] اللهوف، ص 177.

[11] أمـالي، صـدوق، ص 142، مـجلس 31، حديث شماره 5؛ الكافي، ج 4، ص 170، حديث شماره 3.

[12] مقتل الحسين (ع)، خوارزمي، ج 2، ص 42.

[13] ر.ك: مناقب علي بن ابي طالب، ابن مغازلي، ص 66 ـ 67، شماره 95 و ص 403، شـمـاره 95 در حـاشـيـه ص 67 گـويـد: خـطـيـب خـوارزمـي در مـقـتـل الحسين (ع)، ج 2، ص 83، آن را نقل كرده است؛ قندوزي، ينابيع الموده، ص 261؛ حـضـرمـي رشـفـة الصادي، ص 60 به نقل از روض الاخبار، شبلنجي، نورالابصار، ص 127؛ عـلامـه سـخـاوي، المـقـاصـد الحـسنه، ص 302؛ ابن صبّان، اسعاف الراغبين، ص 186.